
مسائل انسانی است به نظر این متفکران، پراگماتیسم در حالی که این فلسفه روشی است درحل مسایل عقلی که میتواند در سیر ترقی انسان بسیار سودمند باشد.
در قلمرو معرفت شناسی پیروان پراگماتیسم معتقد هستند که معرفت از طریق تجربه حاصل میشود و تجربه چیزی جز تعامل فرد با محیط نیست.
پدیدارها پیوسته در حال تغییرند و در نتیجه تغییر تنها واقعیت موجود است (نلر، ۱۳۸۳) ثمره چنین دیدگاهی نسبی و مشروط بودن حقیقت است. روش پراگماتیکی ما را آگاه می کند که هر مفهومی را از طریق نتایج عملی آن مورد بررسی قرار دهیم. در قلمرو ارزش شناسی پراگماتیستها به نسبی بودن ارزشها معتقدند. از نگاه اینان قواعد اخلاق به واسطه تغییر جوامع و به تبع آنها تغییر فرهنگها تغییر می کند. در نتیجه ارزشها به اوضاع و موقعیت وابستهاند (شعاری نژاد، ۱۳۸۱، ۴۴، ص ۵۶)
در چنین دیدگاهی نمی توان سخن از ارزش غایی به میان آورد زیرا حقیقت امری نسبی و مشروط است. در قلمرو تعلیم و تربیت پراگماتیستها معتقدندکه باید به فرد چگونه اندیشیدن [و نه چه اندیشیدن] و نحوه سازگار شدن با محیط متغیر را آموخت.
در نظر مکتب پراگماتیسم، افکار و عقاید همچون ابزارهایی هستند برای حل مسایل و مشکلات بشر. تا زمانی که اثر مفیدی دارند، صحیح و حقیقی اند و پس از آن غلط و خطا میشوند. به این ترتیب عقیدهای ممکن است مدتی به کار آید و مؤثر شود و از این رو فعلاً حقیقی است. اما بعداً ممکن است نتایج رضایت بخش نداشته باشد و آن موقع، به نظریهای باطل و خطا تبدیل میگردد. ( http:falsafe-godfather.blogfa.com, 94)
محوریت تجربه در فلسفه پراگماتیسم
تجربه انسان یک جزء مهم فلسفه پراگماتیسم است. این جزء و تاکید محوری بر آن به پراگماتیسم کمک کرده تا جهت گیری قطعی محیطی پیدا کند. اما تاکید بر تجربه پیشینه درسنتهای فلسفی انگلیسی و اروپایی دارد. به عنوان مثال جان لاک راههایی را که به موجب آن انسان تجربه کسب کرده و به سوی شناخت اشیاء در حرکت است را بررسی نموده و بررسیهای او ذهنش را به این نکته متوجه کرد که ذهن فرد هنگام تولد خالی است یعنی لوحی سفید است. اندیشهها آن طور که افلاطون معتقد بود ذاتی نیست بلکه حاصل تجربه میباشد.
اما نظر لاک در مورد تجربه مشتمل بر خطاهای درونی بود و مشکلاتی را به بار آورد. اصرار او بر اینکه ذهن لوحی سفید است، ذهن را چون ابزاری منفعل و نقش پذیر تلقی نمود. نتیجه منطقی این مطلب آن است که تصور لاک به تمایز ذهن از بدن منجر میشود. (خلیلی، ۱۳۷۸، ۲۶، صص ۷۹-۸۶)
به نظر جان دیوئی این چارلز پیرس که بن بست ایجاده شده ازسوی جان لاک را گشود. اندیشهها نباید به عنوان تاثیری مجزا بریک تابلوی سفید، بلکه باید به مثبه اجزایی از تجربه که از ارتباط درونی برخوردار است، ادراک شود. دیوئی این نکته را بدان معنی پذیرفت که اندیشهها باید در مورد یک مشکل مشخص به جای معرفی به عنوان ساختار صرف ذهنی، از لحاظ کارکرد تعریف شود. دیوئی اشاره نمود که دیدگاه لاک در مورد ذهن بسیار انفعالی است چرا که به معنی آن است که اندیشههای انسان را قبل از هرچیز، منابع خارجی شکل میدهند.
دیوئی همچون کانت به اهمیت ذهن به عنوان عاملی فعال در ارائه اندیشهها و نیز وسیلهای برای تغییر در محیطی که به نوبه خود ما را تحت تاثیر قرار میدهد، اشاره میکرد. او دائما ماهیت انتقالی ارتباطات بین موجود و محیط را مورد تاکید قرار میدهد.
یکی دیگر از نظریه پردازان پراگماتیسم یعنی پیرس اشاره میکند که شناخت صحیح هر چیز، به بررسی اندیشهها در تجربه واقعی بستگی دارد. اندیشهها فی ذاته و به خودی خود چیزی بیش از فرضیه نیست مگر آنکه بر سندان تجربه آزموده شود. برای جیمز نیز نخستین فرضیه تجربه انسان است. دیوئی نیز تجربه را در ادراک انسان از امور امری مهم قلمداد میکند. به نظر او تجربه فقط یک رویداد مجزا نیست تجربه عمق داشته و به طبیعت میرسد. تجربه و طبیعت دو امر مجزا از هم نیستند بلکه تجربه بخشی از طبیعت است. پراگماتیستها نه مانند ایده آلیستها ذهن انسان را ذاتی میدانند و معتقدند که انسان لوح نوشته شدهای دارد و نه مانند رالیستها معتقدند که ذهن انسان لوح سفیدی است. بلکه ذهن و محیط را با هم در رشد انسان موثر میدانند. (http:sameyh.blogfa.com, 100 )
ب- خاستگاه روانشناختی بهرهگیری از رسانه
تجدید نظر در تمام مباحث محتوایی تکنولوژی آموزشی از دیدگاه روانشناختی یادگیری شناختی، تاکنون حدو مرزی نداشته و دامنهی نفوذ این دیدگاه جدید به تمام موضوعات محتوایی کشیده شده است؛ برای مثال، در مورد رسانهها به سه نتیجهی عمده رسیدهاند که عبارتند است از:
۱. گرایش یا نگرش خاص فراگیر نسبت به یک رسانه. هر قدر گرایش فراگیر نسبت به یک رسانه مثبت باشد، میزان درگیر شدن فراگیر با موضوع آموزش بیشتر شده و این خود باعث یادگیری بیشتر میشود.
۲. برداشت شاگرد نسبت به آسانی یا دشواری کار با یک رسانه. هر قدر فراگیر تصور کند که کار با یک رسانه دشوار و مستلزم دقت، توجه، کار و فعالیت بیشتری است، در نتیجه انرژی بیشتری صرف میکند و همچنین یادگیری بیشتری خواهد داشت. برعکس، هرگاه فراگیر کار با یک رسانه را آسان بداند توجه زیادی به آن نمیکند و فعالیت کمتری نیز از خود نشان میدهد؛ در نتیجه این کار باعث افت سطح یادگیری میشود.
۳. مساله انتخاب روش یا رسانه آموزشی به وسیلهی فراگیر. تحقیقات نشان داده است که فراگیرانی که توانایی عمومی بالایی دارند، بیشتر رسانههایی را انتخاب میکنند که منظم و برنامهریزی شده است. در حالی که این گونه رسانهها به علت تداخل با روشها و استراتژیهای این قبیل فراگیران برای آن چندان مناسب نیست و روشها و رسانههای کمتر برنامهریزی شده برای آنها مطلوبتر است. برعکس، فراگیران با توانایی عمومی پایین، اغلب روشها و رسانههای برنامهریزی نشده را انتخاب میکنند و این موضوع نیز منجر به یادگیری کمتر آنها میشود؛ در حالی که بهترین رسانه و روشها برای آنها روشها و رسانههای برنامهریزی شده است تا به رفع نقص توانایی آنها کمک کند. (فردانش،۱۳۷۲، ۵۰، صص ۳۸-۳۷)
به طور کلی تکنولوژی آموزشی و بهره گیری از رسانهها از دو بعد در مباحث روانشناسی یادگیری (تربیتی) مطرح میشود:
یک- تاکید بر نقش حواس در فرایند یادگیری
دو- تعیین جایگاه بهره گیری از رسانهها در هریک از نظریات یادگیری
به منظور دست یابی به شناختی اجمالی هریک از خاستگاهها را مورد بررسی قرار میدهیم:
یک- تاکید بر نقش حواس در فرایند یادگیری
اطلاعاتی که دربارهی جهان خارج داریم از طریق حواس به ما میرسد. حواس ما، ما را از خطرهای قریب الوقوع آگاه میسازند و اطلاعات لازم را برای تفسیر رویدادها و پیشرفت آینده در اختیار ما میگذارند. همچنین از راه حواس است که لذت و درد را احساس میکنیم. رنگها چگونه تشخیص میدهیم؟ وزن موسیقی را چگونه تفسیر میکنیم؟ هنگامی که چیزی را لمس میکنیم چگونه به حرارت آن پی میبریم؟ اینها از لحاظ روانشناختی پرسشهای بسیار اساسی هستند. (هیلگارد، اتکیتسون، براهنی،۶۹، ۶۰، ص۱۸۹)
افراد برای یادگیری از حواس خود کمک میگیرند. در حقیقت حواس، کانالهای ارتباطی به شما میروند. اگر حواس از کار بیفتد، دیگر نمیتوانیم با دنیای پیرامون خود ارتباط برقرار سازیم همانطور که فقدان یک حس ما را از دریافت برخی محرکها محروم میکند، بهرهگیری از چندین حس به طور هم زمان، یادگیری ما را افزایش میدهد. (رضوی، سال ۸۶، ش۵، ۳۸، ص ۳۲)
یک انسان معمولی به طور متعارف حدوداً:
۷۵٪ یادگیری از طریق کاربرد حس «بینایی»
۱۳٪ یادگیری از طریق کاربرد حس «شنوایی»
۶٪ یادگیری از طریق کاربرد حس «لامسه»
۳٪ یادگیری از طریق کاربرد حس «بویایی»
۳٪ یادگیری از طریق کاربرد حس «چشایی»
صورت میگیرد. ملاحظه میشود که قسمت اعظم یادگیری انسان (۸۸٪) از طریق کاربرد دو حس «بینایی و شنوایی» حاصل میشود (احدیان، ۱۳۷۴، ۳ ، ص ۶۶-۶۵)
به این ترتیب یکی از نشانههای یادگیری اثربخش این است که از رسانههایی استفاده کند که ضمن تاکید بر به کارگیری حس بینایی (۸۸٪-۷۵%)، حواس بیشتری را در فرایند یادگیری مشارکت دهد. معلمان باید تلاش نمایند تا از رسانههای دیداری و شنیداری همزمان استفاده کنند؛ یعنی همراه با گفتار، حرکات بیانگر (غیر کلامی) جریان تدریس را هدایت کنند و به علاوه با استفاده از رسانههای حسی مختلف ، در همه مراحل تدریس از ایجاد انگیزه تا جلب مشارکت فراگیران تنوع ایجاد کنند. در این صورت ضمن تقویت و پویایی حواس مختلف دانش آموزان، موجب وسعت و تعمیق یادگیری آنها خواهند شد. مثلا در فرایند تدریس از چارت نوار کاست ، فیلم و… استفاده کند. (رووف، ۱۳۷۹، ۱۴، ص۱۸۵-۱۸۴)
دو- تعیین جایگاه بهره گیری از رسانهها در هریک از نظریات یادگیری
هر یک از نظریات یادگیری مجموعهای از اصول و قوانین یادگیری هستند که به بررسی وتحلیل فرآیند یادگیری میپردازند و تلاش میکنند تا چگونگی یادگیری و عوامل موثر بر آن را تبیین نمایند. البته هر یک از آنها این مساله را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار دادهاند از این رو نظریات متعدد هستند.
بحث نظریات یادگیری از یک میراث غنی و متنوعی برخوردار است. قریب صد سال پیش مبحث یادگیری زیر سلطه نظریات فلسفی قرار داشت. از جمله فلسفه ارسطو و افلاطون. با نخستین بررسیهای آزمایشی که توسط «ابینگهاوس»، «پاولف» و «ثرندایک» به عمل آمد، روشهای تحقیق در علوم طبیعی در مسائل یادگیری نیز مورد استفاده قرار گرفت و بر مبنای انبوه مدارک علمی که حاصل کار آزمایشگاههای روان شناسی در نقاط مختلف جهان بود، نظریههای جامعتر و اصول دقیقتری در مبحث یادگیری ارائه گردید.
در طول تحول و رشد مباحث مربوط به یادگیری ، دو مکتب مهم شکل گرفت: نظریات رفتاری و نظریات شناختی.
بنیانگذار این مکتب «جان. بی واتسون۳۵» در سال ۱۹۱۳ است. این مکتب بر مبنای جهان بینی تجربه گرایی معتقد است که تجربه تنها منبع اصلی دانش و یادگیری است و یادگیری از راه کسب تجربه صورت میگیرد. برای روان شناسان رفتاری موضوع مهم علم روانشناسی رفتار آشکار است و کسب رفتار را غالبا با فرایندهای شرطی سازی توضیح میدهند. این روان شناسان به اهمیت تمرین ، تقویت و مجاورت در یادگیری تاکید دارند.
در حدود همان زمانی که رفتارگرایان نظریه خود را در آمریکا گسترش میدادند، گروه کوچکی از روانشناسان آلمانی به اهمیت ادراک با بینش و تشخیص فرد و بطور کلی عوامل درونی در یادگیری تاکید میکردند. نظریات گشتالت۳۶، پیاژه۳۷ و لوین۳۸ از جمله نظریات شناختی یادگیری هستند.
در سالهای اخیر گروهی از روان شناسان با تاکید بر هر دو عامل درونی و بیرونی